har 2 ye ma
درد دل ، دانلود ، عاشقانه ، خلاصه هر چی که بخوای... !!!

 

دوستت دارم ‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا ،

 

دلم تنگ شده‌ ها را ، عاشقتم‌ ها را…
 این‌ جمله‌ ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

 

 

باید آدمش پیدا شود!

 

 

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم  پیشت مانده ، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی ‌اش…
شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا‌به ‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده ‌ات انداخت و اگر منظره‌ های قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟
بعد می‌بینی آدم ‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ ‌زدن به اعتماد آدم ‌ها!
سو استفاده کردن به پیری و معرکه‌ گیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه ‌شان لبریز شود آن ‌‌وقت حال  امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که  تو را به یاد بیاورند
 

 

غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر ، هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست ؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 

دکتر شریعتی




تاریخ: پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط suorosh

در روزگاران قدیم بانوى خردمندى كه به تنهایی و پیاده سفر می كرد در عبور از كوهستان سنگ گرانقیمتی را پیدا كرد.
روز بعد به مسافرى رسید كه گرسنه بود. آن بانوى خردمند كیف خود را باز كرد و مقداری غذا به او داد ولی آن مسافر سنگ گرانقیمتى را در كیف بانوى خردمند دید و از او خواست تا آن را به او بدهد و بانوى خردمند بدون درنگ سنگ باارزش را به او داد.
مرد مسافر به سرعت از آنجا دور شد و از شانس خوب خود بسیار شادمان گشت.
او می دانست آن سنگ آنقدر ارزش دارد كه می تواند تا آخر عمر با خیال راحت زندگی بی دردسر و پرنعمتی را داشته باشد.
چند روزی گذشت ولی طمع مرد او را راحت نمی گذاشت و مرتب با خود می گفت اگر او چنین سنگ باارزشی را به این سادگی به من داد پس اگر از او می خواستم بیش از این به من می داد.
بنابراین مرد بازگشت و با سختی فراوان آن بانو را پیدا كرد و سنگ گرانقیمت را به او بازگرداند و به او گفت: من خیلی فكر كردم و می دانم كه این سنگ چقدر ارزش دارد اما من او را به تو باز می گردانم به این امید كه چیزی به من بدهی كه از این سنگ باارزشتر باشد.
بانوى خردمند گفت: از من چه می خواهی؟ مرد گفت: همان چیزی كه باعث شد به این راحتی از این همه ثروت چشم پوشی كنی!
زن پاسخ داد: قناعت. به همین دلیل است كه می گویند افراد، ثروتمند و یا فقیرند به خاطر آنچه هستند نه آنچه دارند.
ما با آنچه بدست می آوریم زندگی می كنیم و با آنچه می بخشیم یك زندگی می سازیم,,,.




تاریخ: جمعه 4 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط suorosh


هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...
هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !
مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!
هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند. طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند...




تاریخ: جمعه 3 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط suorosh

دو روز مانده به پایان جهان‏،‏ تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به پروپای فرشته ها و انسان پیچید‏،خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سکوت کرد.
دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم ‏ اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.

لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز با یک روز چه کار می توان کرد

خدا گفت : آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند‏، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد‏، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.
او مات و مبهموت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند‏، می ترسید راه برود‏ ، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد
بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم‏ نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد. بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم.
آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و روی اش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود . می تواند بال بزند. می تواند پا روی خوشید بگذارد. می تواند

او در آن یک روز، آسمان خراشی بنا نکرد. زمینی را مالک نشد. مقامی را به دست نیاورد اما

اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابر ها را دید و به آنها که او را نمی شناختند‏ سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.
او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد‏. لذت برد و سرشار شد و بخشید‏ عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او همان یک روز زندگی کرد ، اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند ‏ امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!




تاریخ: پنج شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط suorosh

خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد؛

خوشبخت کسیــ است که با مشکلاتش، مشکلـی ندارد!


 




تاریخ: یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده‌ای را در آن یافته باشی
هیچ‌کس اینجا گم نمی‌شود
آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند
چمدانشان را می‌بندند و ناپدید می‌شوند
یکی در مه
یکی درغبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی‌رحم‌ترین‌شان در برف
آنچه بر جا می‌ماند
رد پایی‌ست و خاطره‌ای که هر ازگاه
پس میزند مثل نسیم
پرده‌های اتاقت را !!!

*** 

زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن سعی کن همیشه طوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی نیازی به پاک کن نداشته باشی

**** 

آرزویی بکن ... گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه.. ارزویی بکن ...
شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد



تاریخ: یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

 

گفتم : خدایا از همه دلگیرم

گفت : حتی از من ؟

گفتم : خدایا دلم را ربودند

گفت : پیش از من ؟

گفتم : خدایا چقدر تو دوری؟

گفت : تو یا من ؟

گفتم : خدایا تنهاترینم!

گفت : پس من ؟

گفتم : خدایا کمک خواستم.

گفت : از غیر من ؟

گفتم : خدایا دوستت دارم!

گفت : بیش از من ؟

              گفتم : خدایا اینقدر نگو من              

گفت : من توام ، تو من

 

پس با خود گفتم :

از خيلي ها دلگيرم اما نه از خداي خودم

 اوني كه دلمو ربوده خود خداست ، بقيه اداشو در ميارن

نزديكترين به منه ، اما بقيه فقط حضورشون نزديكه ، نه دلشون

تا اونو دارم تنها نيستم ، چون يار بي همتاي تمام تنهاييهام و دلتنگيامه

غير اون كسي نمي تونه كمكم كنه ،

بقيه يا منت ميذارن يا توقع ... دارن

دوستش دارم ،

اما اون بي نهايت دوستم داره و تو عمل ثابت ميكنه ،

نه مثل بقيه كه فقط حرف ميزنن

بعد يادم اومد كه ما آدما جانشين اون روي زمينيم ولي نميدونم چرا بجاي اينكه دلي رو بدست بياريم ، اونو ميشكنيم يا اينكه دركنارهميم ، ولي انگاري كه نيستيم يا كمكي نميكنيم و اگه بكنيم خيلي منت ميذاريم و يا ...

 




تاریخ: شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

خدا منتظر است...

امروز صبح وقتی از خواب برخاستی، تو را تماشا کردم و امید داشتم که با من حرف بزنی. فقط چند کلمه و یا از من به خاطر اتفاق خوبی که دیروز در زندگی تو افتاد، تشکر کنی. اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی.

هنگامی که می‌خواستی از خانه بیرون بروی، می‌دانستم که میتوانی چند دقیقهای توقف کنی و به من سلام کنی، اما تو خیلی سرگرم بودی. زمانی که پانزده دقیقه بیهوده بر روی صندلی نشسته بودی و پاهایت را تکان میدادی، فکر میکردم که میخواهی با من سخن بگویی، اما تو به سوی تلفن دویدی و با یکی از دوستانت تماس گرفتی تا از چیزهای بیاهمیت بگویی. من با صبر و شکیبایی در تمام مدت روز تو را نگاه می‌کردم ولی تو آنقدر مشغول بودی که هیچ‌چیز به من نگفتی.

موقع خوردن نهار متوجه شدی که چند نفر از دوستانت قبل از غذا کمی با من حرف می‌زنند، اما تو چنین کاری نکردی. باز هم زمان باقی است و امیدوارم که تو سر‌انجام با من حرف بزنی. به خانه رفتی و به نظر میرسید که کارهای زیادی برا ی انجام دادن داری، بعد از انجام چند کار، تلویزیون را روشن کردی و وقت زیادی را در برابر آن سپری کردی. من باز هم با شکیبایی منتظر ماندم تا بعد از تماشای تلویزیون و خوردن غذا با من حرف بزنی. هنگام خوابیدن گمان کردم که خیلی خستهای. بعد از گفتن شببه‌خیر به خانواده، سریعاً به سوی رختخواب رفتی و خوابیدی. مهم نیست. شاید نمی‌دانستی که من همیشه با تو هستم. 

من بیش از آنچه تو بدانی، صبر پیشه کردم، من حتی می‌خواستم به تو بیاموزم که چگونه با دیگران صبور و شکیبا باشی.

من به تو عشق می‌ورزم و هر روز منتظرم تا با من حرف بزنی.

چقدر مکالمه‌ی یک‌طرفه و یک‌جانبه، سخت است!

بسیار خوب، تو یک بار دیگر از خواب بر‌خاستی و من نیز یک‌بار دیگر فقط به خاطر عشقی که به تو دارم، منتظر خواهم ماند. به این امید که امروز کمی از وقتت را به من اختصاص دهی. روز خوبی داشته باشی. 


«دوست تو ، خدا»  
 
 



تاریخ: شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

اموخته ام که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم

                       ****************

خسته ام از حرف سکوت

خسته ام از هر واژه که با تنهایی همراه است

میخواهم نقطه بگذارم در پایان همه این جملات

شاید باز نتوانم اما من پر از فردایم

من مقلوب دیروز نخواهم شد

گوشه اتاق کز نخواهم کرد...وصف تنهایی را

من پر از فردایم..در افق فردایم...انتظار جایی ندارد...

من به دنبال اسمان خواهم بود...

به دنبال طلوع ها

به دنبال دری به سوی امید

 




تاریخ: پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

بار  خدایا  : به بزرگی چیزهایی که به من داده ای آگاه و قانعم کن تا کوچکی چیزهایی که نداده ای

 

آرامش قلبم را از من نگیرد.

 




تاریخ: چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

زهر، است عطای خلق هر چند دوا باشد

حاجت ز که خواهی

جایی که خدا باشد

 




تاریخ: چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

 
دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین


بگذار همانجا بماند


فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش


قاب کن و بزن به دیوار دلت ...


دلت را محکم تر اگر بتکانی


تمام کینه هایت هم می ریزد


و تمام آن غم های بزرگ


و همه حسرت ها و آرزوهایت ...


باز هم محکم تر از قبل بتکان


تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!


حالا آرام تر، آرام تر بتکان


تا خاطره هایت نیفتد


تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟


خاطره، خاطره است


باید باشد، باید بماند ...





کافی ست؟


نه، هنوز دلت خاک دارد


یک تکان دیگر بس است


تکاندی؟


دلت را ببین


چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟





حالا این دل جای "او"ست


دعوتش کن


این دل مال "او"ست...


همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا







و حالا تو ماندی و یک دل


یک دل و یک قاب تجربه


یک قاب تجربه و مشتی خاطره


مشتی خاطره و یک "او"...








خـانه تـکانی دلـت مبـارک

 




تاریخ: چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh


استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟

شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر كدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچكدام استاد را راضى نكرد...

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى كه دو نفر از دست یكدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یكدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این كه فاصله را جبران كنند مجبورند كه داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر كنند.

سپس استاد پرسید: هنگامى كه دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟

آنها سر هم داد نمی‌زنند بلكه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌كنند.

چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیك است. فاصله قلب‌هاشان بسیار كم است.

استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به یكدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟

آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌كنند و عشقشان باز هم به یكدیگر بیشتر می‌شود.

سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یكدیگر نگاه می‌كنند!

این هنگامى است كه دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد

 

 



تاریخ: چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

 

دلــتـنـگــــــ کـــودکــیـــم!

یـــادش بــخـــیـــر

قــهــــر مـی کــردیـــم تــــا قـیـامـت . . .

و لـحـــظـه ای بـعـــد قـیـامـت مـیـشـــــُـــد!




تاریخ: چهار شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 51
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 138
بازدید کل : 17154
تعداد مطالب : 172
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

كد تغيير شكل موس

مرجع کد آهنگ